وقتی اداره امور یک مملکت بدست یک عده بی خرد بیافتد و اتاق فکرش پر بشود از یک مشت بی سواد، بیشتر از این نمی شود انتظاری داشت. وقتی یک رژیم دیکتاتور از مردم خودش عاجز می شود و حمایتشان را از دست می دهد دست به هر کاری خواهد زد تا چند روز بیشتر بقای خود را تضمین کند و گهگاه دست به اعمالی دروغین می زند که نه تنها برایش سودبخش نخواهد بود بلکه در جامعه نتیجه عکس می دهد.
هنوز سناریوهای کذب و خنده آوری را که بر روی پرده 20:30 به نمایش درآمد فراموش نکرده ایم. سرداری را به جای کارمند ثبت می نشانند و اعلام می نمایند دختری به نام ترانه موسوی در ایران وجود خارجی ندارد. با خانواده ای قلابی مصاحبه می کنند که بگویند دختر ما اصلا ایران نیست که کشته شده باشد. داستانی فکاهی می سازند و دختری را پیدا می کنند که در ایام اعتراض پایش شکسته و چون خجالت می کشیده به مادرش بگوید پایم شکسته به خانه برنمی گردد، خانواده ای دلسوز از وی یک ماه نگهداری می نمایند، سپس سربازان گمنام امام زمان با درایت این قضیه را کشف می کنند و پس از خوب شدن پایش او را به آغوش گرم مادر بازمی گردانند. از طرفی طی یک خبر اعلام می کنند در مرقد امام خمینی بمب گذاری شده ولی هنوز که هنوز است همان سربازان گمنام نتوانسته اند کسی را در این رابطه معرفی کنند. یا مثلا برای خاموش کردن آتش جنبش سبز، جنبش سبز علوی را تاسیس می کنند.
اینها نمونه هایی از نسخه های ضربتی یک حکومت دیکتاتور است و هدفی جز بدنام کردن جنبش مردمی ندارد که آخرینشان هم بتازگی تجویز گردیده، یعنی پاره کردن و آتش زدن عکس امام خمینی و نسبت دادن آن به جنبش سبز. به خیال خودشان با این داستان ها می توانند طرفداران دولت را به خیابانها بکشند و به دنیا محبوبیت رژیم را نشان دهند ولی کور خوانده اند، آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. اگر این آخوندها هستند که از به آتش کشیدن قرآن هم ابایی ندارند، خمینی که عددی نیست.
من با رژیم پهلوی موافق نبوده و نیستم ولی همیشه فکر می کنم اگر روزی شاه با چشم گریان و با مشتی خاک ایران در دستش از کشور خارج شد، این آخوندها روز فرارشان بر این خاک تف خواهند انداخت.
No comments:
Post a Comment