در حوادث بعد از کودتا، همیشه این تظاهرکنندگان بودند که با صورتهای پوشیده به خیابان می آمدند تا مبادا شناسایی شوند ولی شاهد هستیم که این قضیه صورتی عکس به خود گرفته. این بسیجی ها و لباس شخصی ها بودند که در 16 آذر از شناخته شدن وحشت داشتند.
من در اون روز به قصد پیوستن به دانشجویان دانشگاه اصفهان به درب ورودی این دانشگاه مراجعه کردم ولی بعلت نداشتن کارت از ورود باز ماندم. همینطور که در حاشیه دانشگاه در حال قدم زدن بودم چشمم به یک نوشته اعتراضی روی یکی از سطلهای زباله پیاده رو افتاد و با احتیاط گوشی موبایلم رو درآوردم و ازش عکس گرفتم غافل از اینکه روبروی من در اتومبیلی که کنار خیابان پارک کرده بود، چند لباس شخصی نشسته بودند. بعد از چند لحظه یک برادر ریشو زد روی شونم و گفت: "بفرمایید اونجا چند تا سوال ازتون داریم"، تا اومدم به خودم بیام یک نفر دیگه هم اون طرف من قرار گرفت و اشاره کرد بدون اینکه حرفی بزنی خیلی آروم با ما بیا. من که مضطرب شده بودم خیلی آروم بدون اینکه توجه اونا جلب بشه گوشی رو از جیبم درآوردم و عکسی که گرفته بودم پاک کردم. من رو بردند داخل یه 206 که دو نفر دیگه توش نشسته بودند و شروع کردند به سوال پرسیدن که کارت شناسایی داری؟ اینجا چیکار میکنی؟ از چی عکس گرفتی؟ و ... و گوشی موبایلم رو گرفتند. هرچی گشتند چیزی پیدا نکردند. فکر می کردند من از اونا داخل ماشین عکس گرفتم و میخوام عکسشون رو توی اینترنت پخش کنم. هرچی گفتند تو دوربینت رو به این طرف گرفته بودی و از یه چیزی عکس گرفتی، ما ازت فیلم گرفتیم مدرک داریم، من انکار کردم و آخر سر هم که چیزی پیدا نکردند گفتند اینجا نمون و برگرد خونه.
با این اتفاق به ترس وصف نشدنی لباس شخصی ها از شناخته شدن پی بردم. ترسی که تا آخرین روزی که این جنبش هست ادامه خواهد داشت. ترس اونها بارها و بارها از مردم بیشتره چون اگر شناخته بشن دیگه نمی تونن تو این جامعه زندگی کنن. حتی بعضا بین خانواده های خودشون هم جایی ندارند.
No comments:
Post a Comment